روی برگردانیدن. اعراض کردن. (فرهنگ فارسی معین) : بیچاره پدر چو زو خبر یافت روی از پدر و قبیله برتافت. نظامی. دریغ است از این روی برتافتن کزین روی دولت توان یافتن. سعدی (بوستان). رجوع به رو برتافتن شود
روی برگردانیدن. اعراض کردن. (فرهنگ فارسی معین) : بیچاره پدر چو زو خبر یافت روی از پدر و قبیله برتافت. نظامی. دریغ است از این روی برتافتن کزین روی دولت توان یافتن. سعدی (بوستان). رجوع به رو برتافتن شود
کنایه از نافرمانی کردن و یاغی شدن. (برهان) (آنندراج). اعراض کردن. دوری جستن: پس مردمان کابل سر برتافتند. (تاریخ سیستان). چه وقت آید کزین به دست یابیم ز حق خدمتت سر برنتابیم. نظامی. سرش برتافتم تا عاقبت یافت سر از من لاجرم بدبخت برتافت. سعدی. راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی. سعدی
کنایه از نافرمانی کردن و یاغی شدن. (برهان) (آنندراج). اعراض کردن. دوری جستن: پس مردمان کابل سر برتافتند. (تاریخ سیستان). چه وقت آید کزین به دست یابیم ز حق خدمتت سر برنتابیم. نظامی. سرش برتافتم تا عاقبت یافت سر از من لاجرم بدبخت برتافت. سعدی. راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی. سعدی
پشت کردن. چهره رابسوی دیگر متوجه کردن. روی برگردانیدن: آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب. مولوی. ره این است رو از حقیقت متاب. سعدی (بوستان). ، گریختن. فرار کردن
پشت کردن. چهره رابسوی دیگر متوجه کردن. روی برگردانیدن: آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب. مولوی. ره این است رو از حقیقت متاب. سعدی (بوستان). ، گریختن. فرار کردن